کد مطلب:314021 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

دکتر گفت: هر دو پای فرزندت فلج شده است
آقای مهدی حسینی، از ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) مرقوم داشته اند:

حدودا 32 سال قبل بود و من (مهدی حسینی) 7 ساله بودم. آن زمان در كربلا می زیستیم. بعدازظهر یك روز، خواب بودم كه مادرم مرا صدا زد: مهدی از خواب پاشو! وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم هر دو پایم بی حس و بی حركت است.

گفتم: مادر نمی توانم راه بروم. مادرم با تعجب گفت: چی؟! نمی توانی راه بروی؟! و دوید و مرا كول كرد و نزد دكتر برد.

آقای دكتر پس از معاینه گفت: هر دو پای فرزندت فلج شده است و باید فورا وی را به بغداد برسانی. مادرم نزد دكتری دیگر برد و او هم همان حرف دكتر اولی را زد.

مادرم بلافاصله، با چشم گریان و اشك ریزان، مرا خدمت آقا قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام برده به ضریح مقدس چسبانید و دخیل كرد. در ضمن توسل و گریه و زاری مادر، من به خواب رفتم. در خواب، احساس كردم در باغی هستم و آقایی نورانی به طرف من می آید. زمانی كه به من رسید، گفت: چرا مادرت این قدر بی تابی و گریه می كند؟ گفتم: آقا، گریه ی مادرم برای این است كه پاهای من فلج شده است.

گفت: پاشو نگذار مادرت بیش از این گریه كند، پاهای تو عیبی ندارد.

گفتم: آقا، نمی توانم روی پاهایم بایستم.

آقا دستم را گرفت. قابل توجه این است كه، این كلماتی كه من به آقا می گفتم مردم نیز می شنیدند. وقتی روی پاهایم ایستادم، مردم در حالی كه هلهله می كردند لباسهایم را پاره پاره كردند و مادرم ناگزیر مرا در چادر خود پیچید. سپس از حرم مطهر



[ صفحه 404]



خارج شدیم و او یك دست لباس نو برایم خرید و به تنم كرد و مرا نزد دكتر اولی و دومی برد و هر دو دكتر در حالی كه سخت حیرت زده بودند، به معجزه ی آقا قمر بنی هاشم علیه السلام اذعان كردند و هر كدام انعام قابل توجهی به من دادند. این را هم اضافه كنم كه من آخرین و تنها فرزند پسر خانواده ام بوده و هستم.

السلام علیك یا اباالفضل العباس و رحمة الله و بركاته.



این سخنش بود به چشمان تر

یا ولدی! زود بیا! زودتر



ای چمن عارض تو، دلگشا

دست توانای تو، مشكل گشا



حضرت عباس و، ابوفاضلی

مظهر غیرت، یل دریادلی



ای اثر سجده به پیشانیت

مه، خجل از طلعت نورانیت



كوكب دلخواه بنی هاشمی

مهر زمین، ماه بنی هاشمی



شمع وفا، نور دو چشم علی

بحر خروشنده ی خشم علی



زاده ی آزاده ام البنین

وه ز چنان مادر و شبلی چنین



زاده ی خود خوانده تو را هم، بتول

ای تو برادر به دو سبط رسول



مهر و وفا، خوشه یی از خرمنت

صدق و صفا، گوشه یی از دامنت



كیست همانند تو در روزگار؟

كش [1] سه امام آمده آموزگار



بهر سقایت چو تو مقبل شدی

ساقی خاص حرم دل شدی



دست علی، خود به دو بازوی توست

چشم غزالان حرم، سوی توست



ای دل عالم ز عزایت، كباب

رفته به دریا و ننوشیده آب



آمدی از دجله برون با شتاب

سر به كف و پای جدل، در ركاب



گرچه ز تیغ،ای ز می عشق مست

قطع شد از پیكر تو، هر دو دست



گرچه شد ای گوهر دین را صدف

دیده ی تو، ناوك كین را هدف



تا به برت، بهر حرم آب بود

در دلت امید و به تن، تاب بود



آه كه از كینه ی اهل عذاب

شد هدف تیر بلا، مشك آب





[ صفحه 405]





رشته ی امید تو از هم گسیخت

آب روان، خون شد و بر خاك ریخت



گشت نگون قامت تو با علم

ماند به ره، دیده ی اهل حرم



آنكه پناه همه عالم بدی

پشت و پناهش، به تو محكم بدی



چون عرق مرگ به رویت نشست

گفت كه: از داغ تو پشتم شكست



ای ادبت، حلقه به گوش ملك

پایه ی قدر تو، به دوش فلك



بر پسر فاطمه، در هیچ باب

وه كه نكردی تو، برادر خطاب



تا به شهادت، كه ز طوفان كین

شد قد رعنای تو نقش زمین



دیدی، با دیده ی حق بین خویش

فاطمه را، بر سر بالین خویش



این سخنش بود به چشمان تر

یا ولدی! زود بیا، زودتر!



ناله زدی زین جهت از روی خاك!

ای پسر فاطمه! ادرك اخاك! [2] .



ای شده در كرب وبلا، ناامید

بر تو بود خلق خدا را، امید



قبله ی حاجاتی و، دست خدا

ما همه دردیم و تو ما را، دوا



هیچ كس از لطف تو محروم نیست

آنكه شد از لطف تو نومید، كیست؟



رحمتی ای دست خدا را، [3] تو دست

پشت (مؤید)، ز معاصی [4] شكست



لطف نما، صدق و صفایش بده

تذكره ی كرب وبلایش بده [5] .




[1] كه او را.

[2] برادرت را درياب!.

[3] مراد، وجود مبارك حضرت علي عليه السلام است.

[4] جمع معصيت، گناهان.

[5] سروده ي شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاي سيد رضا (مؤيد).